آیه های انتظار






بهار در زمستان




برف می آمد؛ امّا این بار عید بود؛

سرما معنا نداشت، وقتی رگ های ما از خونی تازه تر و هوایی
پاک تر سرشار می شد. شب از خاک صبح پای
می کشید و صبح، مهربان تر می آمد.


خدا با ما به چله نشینی آمده بود و در نفس هایمان
جاری بود؛ روزهای خدا بود.

ما بهار را در زمستان تکثیر کردیم. صدای بال پرستو
می آمد و آهنگ ملکوتی بهار ...


عشق، بال های خود را ده روز نورانی بر این
سرزمین کشید و صبح روز دهم، ما آغاز شدیم.

دنیا سپید شد، فصل بهار آمد و ما خنده زنان، هوای دلگیر
خانه را بیرون دادیم، دشت های استغنا به روی دل های مشتاق
گشوده شد و زمزمه عاشقان آزادی کوه ها و دشت ها را فرا گرفت.


عالم پیر، جوان شد و در هر سوی زمین نوای روشنی پیچید.
پرچم هایی که افراشته می شدند، ریشه در خون هزاران کبوتر
سر بریده داشت. که پرواز را یاد ما دادند.

دشت سبز پر از شقایق، به روی ما لبخند زد. معجزه
«بهار در زمستان» را باور کردیم و به تمام زیبایی هایش لبخند زدیم.


بهارِ آزادی، بهار عشق، بهار تازه شدن، و بهار
انقلاب، در جان های خسته مان روحی تازه دمید.







ارسال شده در توسط محب مهدی